پیر مرد به زنش میگه: بیا به یاد قدیما کنیم. من تو پارک باهات قرار می زارم، توبیا. میره پارک یکی دو ساعت طول میکشه زنش نمیاد،میره خونه میبینه زنش نشسته داره گریه میکنه،میگه چی شد؟ میگه بابام نگذاشت بیام:|:|
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
فـــــــــــقــــــــــــــــــط بخندین دنـــــــــــیـــــــــا فقط جای خــــــنــــــــدس و دیگر هیچ.... شــــــــــاد بـــــــــــاشــــــیـــــــــد. . .
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت
کدهای اختصاصی
این سایت را حمایت می کنم